وشتار حاضر، به بررسى مبحث مكان و اسامى جغرافيايى در متن قرآن كريم مىپردازد. مؤلف در ابتدا مدخلى بر آراى جغرافىدانان و نظريهها و مكاتب آنها، در ارتباط با اماكن قرآنى مىگشايد. سپس ميزان توجه و رويكرد منابع مختلف به اين مبحث را مورد بررسى قرار مىدهد. تفصيل مناطق مختلف جغرافيايى كه قصص قرآنى در محدودهى آنها قرار گرفته، بر پايهى تقسيمبندى پيشنهادى آنها، به مركزى، ميانى، جنوبى، شمالى و...، توسط مؤلف صورت پذيرفته است. در پايان به داستانهايى اشاره شده كه خداوند در قرآن از اماكن آنها ياد نكرده و در آنها به عبرتگيرى از نحوهى بيان قصص قرآنى اشاره شده است.
اين مقاله به بررسى مكان در قصص قرآن مىپردازد. در آغاز، مقدمهاى با هدف روشنگرى پارهاى از موضوعات جغرافياى اسلام، مىآيد؛ به اين اميد كه موجب توجه و اهتمام بيشتر به اينگونه تحقيقات شده و نتايج نظرى و عملى آن براى پژوهشگران مؤثر افتد.
تحقيق حاضر تابع و پيرو آراى جغرافىدانان بزرگ همچون ديمولان و مس سمپل ـ كه معتقد به نظريهى جبر جغرافيا2 مىباشند و تمامى پديدههاى انسانى را نتيجهى عوامل جغرافيايى دانسته و اعتقاد دارند كه اگر بشريت به سيرت آغازين خود باز گردد، پىگير همان راهى خواهد بود كه قبلاً طى كرده، ـ نيست؛ [چرا كه] اگر عوامل جغرافيايى همواره يكسان باشند، اين نظريهى مخرب جبر جغرافيايى، سبب اخلال در طريق آزادى و اختيارى مىشود كه توجه بشريت همواره به سوى آن گرايش داشته است. [از اينرو] پيروان طريق آزادى و اختيار، همچون ويدال دولابلاش(1) و براون(2) در فرانسه و بومن(3) و ساور(4) در آمريكا، [بر خلاف جبريون] به آزادى انسان در اختيار [سرنوشت خود [معتقد هستند و شيوه و اسلوب فعاليتهاى بشرى را ناشى از توانايى انسان در دخل و تصرف در قواى طبيعى مىدانند. بين نظريهى جبر و اختيار، گرايشها و مكاتب ديگرى ظاهر گرديد كه هر يك به نسبت، شباهتى به اين دو نظريه داشتهاند.
هرگاه متخصصين، به بررسى تعيين عامل مؤثر در زندگانى بشرى و طرح ديدگاههاى خود در اين باره پرداختهاند، همواره به زياده روى و غلو رفتهاند. در نتيجه مكاتب مختلفى پديد آمده كه هر يك به بيان و تفسير ديدگاههاى خود، پيرامون تاريخ و سرنوشت انسان پرداخته و اصول و پايههايى براى خود ترسيم كردهاند. در اين راستا رويكردهاى دينى، جغرافيايى، اقتصادى، روانشناختى و نژادى ـ كه به اجناس معيّن تعصب مىورزند ـ وجود داشتهاند. رويكردى نيز در پى به دست دادن تفسيرى مركب از همهى عوامل ياد شده و در قالبى هماهنگ و منظم بوده است.
با وجود اينكه مكتب جامعه شناختى فرانسه، بر تحقيقات و بررسىهاى مربوط به پديدههاى اجتماعى، پرتو افكنىهاى زيادى كرد و اميل دوركيم(5) در اين خصوص روشى متمايز از ديگر مكاتب، پىريزى كرد، اما مكاتب مختلف تفسير تاريخ، همواره حاميان و طرفداران خود را داشته و نيز پيوسته دانشمندانى در پى توليد تئورىهاى نوين در اين خصوص بودهاند.3
در اين مقاله توجه تعصبگرايانه به هيچ يك از اين مكاتب نشده و صرفا نشان دادن اهميت مبحث جغرافيا در اين گونه بررسىها و درك و برداشت و تفسير ما از [آموزههاى] دين اسلام، مورد نظر بوده است.
در زمينهى مطالعات جغرافيايى دو عامل اساسى وجود دارد: يكى توزيع پديدهها و ديگر تبيين ارتباطات و علايق بين آنهاست. ما در اين نوشتار، اين دو عامل را در پرتو مكان در قرآن كريم بررسى خواهيم كرد.
در جغرافياى اسلام، موضوعات زيادى وجود دارد كه بايد مورد توجه و بررسى قرار گيرند. براى نمونه مىتوان به موارد ذيل اشاره كرد:
مىدانيم كه اسلام در [شبه] جزيرهى عربستان ظهور كرد. در همان زمان مناطق ديگرى نيز در عالم وجود داشت كه داراى توانمندى و ثبات بيشترى نسبت به آنجا باشد، پس چرا مكه مهد اين دين بزرگ، تعيين گرديد، و چرا [شبه] جزيرهى عربستان براى ظهور اسلام شايستهترين محيط شناخته شد؟ «واللّه اعلم حيث يجعل رسالته». بايد گفت: در اينجا اِشكالى متوجه اين سؤال مىشود و آن اينكه ما در پى علتيابى حقيقتى شكل يافته در حال، هستيم؛ بدين معنا كه اگر اسلام در مكانى ديگر نيز ظهور كرده بود باز در پى تفسير و تعليل آن مىرفتيم. چنين اشكالى سبب گشودن باب مقايسه بين واقعيت و خيال است؛ مقايسهاى كه هرگز به واقعيت ثابت تاريخى منجر نمىشود؛ چرا كه رخدادها و وقايع، موادى نيستند كه بتوانيم آنها را مجددا در كارگاه تاريخ وارد كنيم و آنها را كم و زياد كرده و يا تغيير دهيم تا بتوانيم پيامدهاى آن را دريابيم. ـ چنانكه در علوم تجربى عمل مىكنند. ـ در حقيقت ما بدون اينكه وقايع [گذشته] را ايجاد كنيم، آنها را تفسير و توجيه مىنماييم.
از [اطلاعات] تاريخى درمىيابيم كه پيامبر صلىاللهعليهوآله اصحاب خود را دو بار براى هجرت به حبشه فرا خواند، بدون اينكه خود با آنها هجرت كند و هنگامى كه [اهل] مدينه آغوش خود را براى اسلام گشود، ايشان به همراه ياران خود به آنجا مهاجرت كردند. تفاوت اين دو هجرت (هجرت به حبشه و هجرت به مدينه و نشر دعوت به اسلام در آن)، آشكار است، و عوامل جغرافيايى مىتوانند تفاوت اين دو مكان را براى ما تبيين كنند. در ادامه مىتوان به غزوات و توزيع [جغرافيايى] آنها و ارتباط مكان وقوع آنها با راههاى تجارى و مناطق مسكونى و نيز قريهها، قلعهها و دژهاى يهوديان در فدك، تيماء و خيبر و سپس انتشار اسلام به خارج از [شبه [جزيرهى عربستان، اشاره كرد. ديگر اينكه چرا اسلوب نشر و دعوت اسلام در اقيانوس هند و نواحى مشرف به آن، با اسلوبى كه در شمال، آفريقا و برخى نواحى آسيايى متداول بوده تفاوت داشته است؟ همچنين كيفيت ارتباط اسلام با مناطق مسكونى قديم دو دولت فارس و روم در آن زمان، و اينكه چگونه مركزيت عالم اسلام به شمال و سپس از مدينه به كوفه، دمشق، بغداد و قاهره انتقال يافت؟
در حال حاضر جنگها، بر و بحر را فرا گرفته و استعمار پيوسته در صدد جلوگيرى از گسترش اسلام مىباشد. اما به رغم آن، [مشاهده مىكنيم كه [تعداد مسلمانان در بيست سال اخير، در آفريقا دو چندان شده و گزارشات خود اروپاييان نيز مؤيّد اين مطلب است. در اين حال غربىها به اينگونه مطالعات و تحقيقات جغرافيايى بسيار همت ورزيده و در اين راستا آكادمىهاى تخصصى را كه با هدف جمعآورى اطلاعات پيرامون اسلام و عالم اسلامى به وجود آمده، در اختيار داشتهاند و نيز ابزار و وسايل تحقيق، همچون نقشهها، آمارها، تحقيقات و توانمندى زيادى در اين خصوص در اختيار داشته و به كار بستهاند. بنابراين در اينجا بر ماست كه نسبت به شناسايى و شناساندن جغرافياى عالم اسلامى و بررسى مشكلات آن اهتمام ورزيم؛ تا در نتيجه، به وضعيت تكامل يافته و جزئيات و ارتباطات آن آگاه شويم.
رويكرد پژوهشگران قصص قرآنى در مبحث مكان متفاوت بوده است:
1. شيخ عبدالوهاب نجار در كتاب قصص الانبياء،4 به وقايع تاريخى و توجه دادن به عبرتهاى قصص قرآنى و احاديث و تعقّل در آنها اهتمام ورزيده و در اين راستا از [روايات[ تورات و انجيل نيز بهره برده است. وى كوشيده تا مشكلات مربوط به رواياتى را كه بر طبق موازين قرآنى و اخبار متواتره بوده، مرتفع سازد و اخبار و رواياتى را كه با قرآن و عقل سازگارى نداشته، رد كند. او از مكانها در قصص، به طور پراكنده ياد كرده، بدون اينكه ارتباط بين آنها را مشخص كند. استاد جادالمولى نيز در قصص القرآن،5 با تأكيد بر عبرتگيرى از اين داستانها، توجه و پرداختن به مكان را مردود دانسته است.
2. دكتر خلف اللّه در كتاب الفن القصصى فى القرآن الكريم معتقد است كه:
قرآن به تاريخ جز در مواردى نادر توجهى نداشته است، بلكه برعكس آن، به ابهام در زمان و مكان به عنوان مؤلفههاى تاريخ، اشاره داشته است. و لذا مىتوان گفت كه اين مردم قضيه را به عكس جلوه دادهاند و به بحث و نظر پيرامون مؤلفهها و مقدمات تاريخ پرداختهاند؛ حال آن كه اينها مورد نظر نبودهاند و آنها به مقاصد حقيقى قصص قرآنى، توجهى نشان ندادند.6
خلف اللّه همچنين در مورد مكان آورده:
اگر چنانچه مكانهايى كه به طور پراكنده در قرآن از آن ياد شده وجود نداشت، مىتوانستيم بگوييم كه قرآن كريم به مكان تقريبا هيچ توجهى نداشته است.7
استناد او در اين نظر، قول سيد رشيد رضا در تفسير المنار است؛ آنجايى كه او در شرح قصهى آدم گفته:
تاريخ به ذات خود، منظور نيست؛ چرا كه مسائل اين علم، خود تاريخ مىباشد كه البته شامل اصول دين، مِنْ حيث هُو دين، نمىشود. دين، به تاريخ از منظر عبرتگيرى از آن، نگاه مىكند و به تبيين زمان و مكان پرداخته است. اين مطلب را در باب سفر تكوين نيز بيان داشتهايم.8
چنين مىنمايد كه اين نظر استاد رشيد، در مورد مكانها و زمانهايى است كه قرآن از آن يادى نكرده، اما در مورد مكانها و مواضعى كه قرآن بدان اشاره داشته، نظر ديگرى دارد. مثلاً در بررسى سورهى هود، بحثى را پيرامون مزايا و برترىهاى اين سوره در اعجاز علمى آن و قصص اقوام و مسائل تاريخى و مكانى آن اختصاص داده است.9 در اين زمينه مثالهايى را از قصص موسى، فرعون، هود، عاد، صالح و ثمود، بيان داشته است.
3. سيد مظفر الدين ندوى در كتاب التاريخ القرآنى للقرآن، به امور مربوط به آثار جغرافيايى و حوادث و رويدادهاى تاريخى كه در قرآن آمده پرداخته و توجه نشان داده است.10 وى همچنين كوشش كرده تا زمانبندى و شرحى از اعلام آنها را به دست دهد، كه در اين راستا بر تورات و انجيل و روايات عربى و آثار باستانى تكيه كرده و در مورد ارتباط بين اسامى اشخاص و ملل و نيز مواطنشان كه در تاريخ بدانها اشاره شده، به تحقيق پرداخته است. در اين خصوص بر نظريات سيد سليمان ندوى در كتاب ارض القران، بسيار رجوع كرده و محتويات اين كتاب را به همراه آنچه كه در منابع ديگر، پيرامون اين موضوع آمده، احصا و تدوين كرده است.
4. پارهاى از جغرافىدانان فرانسوى به جغرافياى اديان پرداختهاند. از مهمترين منابعى كه در اين موضوع تأليف يافته، كتاب جغرافيا و اديان مىباشد كه آن را بييرديونتن نگاشته است. او در اين كتاب به ارتباط دين با مساكن و ساكنين آنها و به كارگيرى محيط در توليدات زراعى، كشاورزى، صنعت و غيره توسط انسان پرداخته است. وى همچنين كوچها و هجرتهاى دينى و نواحى تجارى را كه اسامى دينى داشتهاند، مورد بررسى قرار داده است.
5. قبل از تأليفات ياد شده، مورخين اسلامى و مفسرين، به قصص قرآن روى آورده بودند. آنها در اين راستا بر احاديث صحيح و نيز در مواردى بر اسرائيليات تكيه داشتند.11 شايد بتوان از برترين اين كتابها، كتاب تاريخ الامم و الملوك [نوشتهى] ابوجعفر بن جرير طبرى را بر شمرد. او در آغاز اين كتاب به اصولى كه بر پايهى آن، اخبار به راويان آنها اسناد داده شده، اشاره داشته است.
6. منبع و مرجع اساسى در مبحت مكان در قرآن، همان قرآن كريم است. ما بر اساس هدايت و روشنگرى آيات، اماكن وارد شده در قصص قرآن را مورد بررسى قرار داده و به يك پارچگى و انسجام جغرافيايى آنها و ارتباطشان با يك ديگر اشاره خواهيم كرد.
1. قصهى انسانيت در قرآن، با خلق آدم آغاز مىشود. خداوند به پدر اول، همهى اسماء را آموخت. و ملائكه بر او سجده كردند مگر ابليس.] سپس] آدم و حوّا در بهشت مسكن گزيدند و آن گاه شيطان او را وسوسه كرد:
هل أدلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى12 و هوا و خواهشها بر عقل چيره شد و آدم و همسرش به زمين هبوط كرده و در آنجا ابناء بشر منشعب گرديد.
2. خداوند هيچ امتى را بدون فرستادن [رسولى] انذار كننده كه قادر به سخن گفتن به زبان قومش بوده باشد، رها نكرده است. خداوند، در مورد پيامبران، به رسولش چنين فرموده:
ومنهم من قصصنا عليك ومنهم من لم نقصص عليك.13
يعنى داستانهاى قرآنى شامل مجموعهى معينى از قصص است كه خداوند آنها را در قرآن ذكر كرده و آنها را اينگونه توصيف نموده:
نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا إليك هذا القرآن.14
آيا مكان مىتواند بخشى از حكمت و فلسفهى اين گزينش را بازگو كند؟
ميزان صراحت به ذكر مكانها در قصص قرآن متفاوت است:
الف) گاهى اسم معروفِ يك مكان به صراحت آورده مىشود؛ مانند: المسجد الحرام و المسجد الاقصى؛
ب) گاهى اسم علم آورده مىشود ولى در تعيين موقعيت آن اختلاف پيدا مىشود؛ مانند جودى (= كوه نوح عليهالسلام )؛
ج) گاهى صفت يك مكان ذكر مىشود؛ مانند: ربوة ذات قرار و معين، كه در تفسير و تحديد موقعيت آن، آراى مختلفى ابراز شده است؛
د) گاهى قصه، بدون اشاره به مكان، بيان مىگردد؛ مانند قصهى ادريس؛
ه ) گاهى اسم صاحب قصه آورده مىشود، بدون اينكه به بيان قصه پرداخته شود؛ مانند: ذى الكفل و قوم تبع؛
و ) گاهى صاحب قصه به مكانى منسوب مىشود، بدون اينكه خود قصه بيان گردد؛ مانند اصحاب الرس؛
ز) گاهى قصه بدون تعيين مكان و اسم صاحب قصه، بيان مىشود؛ مانند داستان مرد مؤمن در سوره يس؛
ح) گاهى مجموعهاى از داستانها به يك روش و سياق بيان مىگردد؛ مانند قول خداوند تبارك و تعالى:
الم يأتكم نبأ الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود والذين من بعدهم لا يعلمهم الا اللّه. جاءتهم رسلهم بالبينات فردوا أيديهم في أفواههم وقالوا انا كفرنا بما ارسلتم به. و انا لفى شك مما تدعوننا إليه مريب.15
شايد بتوان قصص قرآنى را بر مبناى تاريخى، به دو بخش متمايز تفكيك كرد، كه هر يك نسبت به ميزان بيان و آوردن مكانها متفاوتند.
بخش اول: داستانهاى قبل از طوفان [نوح]؛ كه شامل قصص آدم، ادريس و نوح [عليهم السلام] مىشوند. در اين مجموعه تقريباً ذكرى از مكان به ميان نيامده است، مگر جودى در داستان نوح، كه محل آن همواره مورد مناقشه بوده است. بنابراين بايد تعيين و تحديدِ مكانىِ قصصِ قبل از طوفان را به طور كامل كنار گذارد.
بخش دوم: داستانهاى بعد از طوفان؛ از هود عليهالسلام تا حضرت محمد صلىاللهعليهوآله ، كه در اين مجموعه مكانهاى متعددى آمده كه اختصاراً بدانها مىپردازيم.
1. البيت الحرام: مكانى است كه مىتوان آن را مركز نقشهى داستانهاى قرآن قلمداد كرد. به جهت اهميت و احكام مربوط به آن در اسلام، هيچ مكان ديگرى شبيه به آنجا نمىباشد. خداوند تعالى در مورد آن فرموده:
ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركاً وهدى للعالمين.16
از كنار همين مكان بود كه خداوند بر ديگر پيامبران وحى فرستاد و مسلمانان به هنگام نماز رو بدان سوى مىكنند. پيامبر صلىاللهعليهوآله در روز فتح [مكه] فرمودند:
اين شهر، حرام است. خداوند روزى كه آسمانها و زمين را آفريد آن را حرام گردانيد تا روز قيامت.17
2. اين سرزمين امين كه خداوند آن را حرام گردانيد، در قرآن به اسمهاى مختلفى آمده؛ از جمله مكه در قول خداوند تبارك و تعالى:
و هو الذى كف ايديهم عنكم وايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم وكان الله بما تعملون بصيرا.18
به ام القرى نيز تعبير شده:
و هذا كتاب انزلناه مبارك مصدق الذى بين يديه ولتنذر ام القرى ومن حولها.19
3. بيت الحرام (خانه خدا)، مركز و منطقة القلب [قصص قرآن] است، كه در آن تعدادى از اسامى مشخص و معلوم المكان، ذكر شده است:
الف) در آيهاى كه مىآيد از سه مكان ياد شده است:
ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين. فيه آيات بينات مقام ابراهيم.20 [بيت، بكه / مكه، مقام ابراهيم]
ب) در دو آيه قرآن از 4 مكان ديگر كه مربوط به مناسك حج بوده ياد شده است:
ان الصفا والمروة من شعائر اللّه فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما؛21
فاذا افضتم من عرفات فاذكروا اللّه عند المشعر الحرام.22 [صفا ـ مروه ـ عرفات ـ مشعر الحرام].
بدين ترتيب مجموعهى اماكن ياد شده در منطقهى مركزى، به هفت مكان تقسيم شده و در چارچوبهاى كه از عرفات تا مكه ادامه يافته، قرار گرفته است.
در اطراف منطقهى مركزى، مجموعهى ديگرى از اماكن كه مربوط به غزوههاى پيامبر صلىاللهعليهوآله مىباشد وجود دارد:
1. اولين مكان، مدينه يا همان سراى هجرت نبوى است، كه از آن در آيات گوناگون ياد شده؛ از جمله آيهى شريفهى:
واذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا.23
كه مربوط به غزوهى احزاب مىباشد.
در آيات ديگر آمده:
يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل وللّه العزة ولرسوله و للمؤمنين ولكن المنافقين لا يعلمون؛24
ماكان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب أن يتخلفوا من رسول اللّه و لايرغبوا بأنفسهم عن نفسه.25
كه هر دو آيه در مورد غزوهى تبوك مىباشند.
2. خداوند، پيرامون غزوهى بدر، از سه مكان ياد كرده كه در اين آيات بيان گرديده:
ولقد نصركم اللّه ببدر وأنتم اذله؛26
اذ انتم بالعدوة الدنيا وهم بالعدوة القصوى والركب اسفل منكم.27
اين اماكن در شمال غربى منطقهى مركزى (قلب) قرار گرفتهاند. [بدر، عدوة الدنيا، عدوة القصوى].
3. به طرف جنوب شرقى، يك مكان وجود دارد كه در قرآن از آن چنين ياد شده:
ولقد نصركم اللّه فى مواطن كثيرة ويوم حنين اذ أعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئاً وضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين ثم انزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين... .28 [ناحيه حنين].
1. در اينجا نكتهاى جغرافيايى جلب توجه مىكند و آن اينكه: اگر خانهى خدا يا مكه (ام القرى) محور و مركز دايرهاى فرضى بوده، كه نيمى از قطر آن در حدود 1200 كيلومتر باشد، در مىيابيم كه يمن، عراق، شام و مصر در محدودهى آن و يا نزديك به آن قرار مىگيرند. در چارچوب همين دايره يا حلقهى [فرضى] سوم است كه بيشترين وقايع داستانهاى قرآنى روى داده است.
2. با وجود اين مركزيت جغرافيايى، ارتباطات دينى و تاريخى بين مكه و مراكز استقرار قديمى دنياى عرب، موجود بوده. در اين زمينه داستان حضرت ابراهيم عليهالسلام از جالبترين و بهترين داستانهاى قرآنى است كه مىتوان نام برد. زندگانى ابراهيم ـ ابوالانبياء ـ با عراق، شام و مصر، ارتباط تنگاتنگى داشته است. هجرت او به سوى بيت العتيق (كعبه) و اسكان خانوادهاش، جهت برپايى و اقامهى نماز بود. سپس اسماعيل بعد از استقرار در مكه، با زنى از قبيلهى جرهم كه از يمن مهاجرت كرده بودند، [و در نزديكى مكه اقامت داشتند] ازدواج كرد، و سپس از همين دودمانِ پاك، پيامبر [خاتم] ـ كه درود و سلام خدا بر او باد ـ متولد شد.
ذو محور بين مركز نقشه و مناطق استقرار در محور سوم را پيوند مىدهند كه عبارتند از:
اين محور از مكه تا يمن گسترده است. قصهى هود بنى عاد، مربوط به اين محور مىباشد. قوم عاد در احقاف مىزيستهاند. خداوند مىفرمايد:
و اذكر اخا عاد اذ أنذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه الا تعبدوا الا اللّه. انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم.29
ابن كثير آورده:
احقاف همان تپههاى ريگى مىباشد و شامل سرزمينهاى ميان عمان و حضرموت و مشرف بر دريا بوده و به آن شحر نيز اطلاق مىشده است. اسم وادى آنها مغيث بوده.30
در قرآن نيز از قصرها و بناهاى محكم آنها چنين ياد شده:
الم تر كيف فعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد؛31
و نيز مناطق استقرار آنها به وفورِ نعمت و كثرتِ وسايل عيش، وصف شده:
واتقوا الذى امدكم بما تعلمون؛ امدكم بانعام وبنين وجنات وعيون.32
اين توانگرى و وفور را مىتوان در داستان ديگرى كه خداوند در همين محور جنوبى (يا يمنى) از آن ياد كرده و به داستان سبا معروف است، مشاهده كرد:
لقد كان لسبأ فى مسكنهم آية جنتان عن يمين وشمال، كلوا من رزق ربكم واشكروا له. بلدة طيبة و رب غفور. فأعرضوا فأرسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنتيهم؛ جنتين ذواتى اكل خمط وأثل وشىءٍ من سدر قليل.33
آثار سدّ مأرب و تمدن سبايى، تا زمان ما بر جاى مانده است، كه اين حكايت از وجود و تداول هنر معمارى دقيق در بين آنها مىكند. تخته سنگهاى بزرگ را به شكلى منظم تراشيده و با آنها به شيوهاى كه جزئيات آن ـ و به ويژه نحوهى استوار كردن اين سنگها ـ بر ما پوشيده است بناها را ايجاد مىكردند. گلايزر به روشهاى علمى در مورد سد مأرب به اين نتايج دست يافته است.34
احمد فخرى نيز اين منطقه را به سال 1947 ديدار و بررسى كرده و در مورد اين سد، چنين گزارش داده است:
سد مأرب به دو دليل احداث شده بود: اول ذخيرهى آب در پشت وادى وسيع مأرب... و دوم بالا آمدن آب به ميزان حداقل پنج متر در جلوى سد، تا از اين طريق، اراضى اين منطقه آبيارى شود... . اين منطقه همواره در سايهى سيستم آبيارى دقيق با بهرهگيرى از سد، استقرار داشت، تا اين كه واقعهى سيل عرم رخ داد و از آن زمان كليهى بلاد شكوفا يافتهى اين منطقه، به ويرانى گراييد.35
در قرآن كريم آمده: و شىء من سدرٍ قليل
كه در اين آيه قِلّت [درخت] سدر اشاره به قِلّت و كمبود آب دارد؛ زيرا كه در قديم ـ و اكنون در منطقهى سودان شرقى ـ از وجود درخت سدر، پى به وجود آب زمينى مىبردهاند، و در نتيجه، كمبود آب، سبب كمبود فرصت براى استقرار در اين منطقه شده است.
آيات بعدى در قصه، بر غنى بودن اين منطقهى جغرافيايى در آن زمان اشاره دارند:
وجعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة وقدرنا فيها السير، سيروا فيها ليالى و اياماً آمنين.36
قريهها و منازل سفر به هم متصل و پيوسته بوده و مسافر، چنانچه ابن كثير گفته:
هيچ احتياجى به همراه داشتن خوراك و آب نداشته و هر جا فرود مىآمده همانجا آب و خرما يافت مىشده است.37
اين مناطق پر بركت در شام يا يمن واقع بودهاند و آنچه آيه بدان اشارت دارد، غنى بودن آن اقاليم است كه به دنبال ناسپاسى از نعمات خداوند، دچار نابسامانى گرديده و دستخوش انهدام و تخريب شدند:
فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا وظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث ومزقناهم كل ممزق.38
از اينرو عربها در مورد قومى كه متفرق و متلاشى مىشوند به مثل مىگويند:
تفرقوا ايدى سبأ.
دو داستان هود و سبأ، مهمترين آثار محور جنوبى (از مكه تا يمن) را شامل مىشوند. قصهى نصاراى نجران نيز ـ بنابر پارهاى روايات ـ به اين محور ارتباط دارد؛ هر چند كه آيات كريمه، به اسم آن قصه صراحتاً اشاره ندارند:
قتل اصحاب الاخدود. النار ذات الوقود. اذهم عليها قعود و هم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود.39
داستان قوم تبع نيز به اين ناحيه مربوط است:
أهم خيرّ ام قوم تبعٍ والذين من قبلهم اهلكناهم.40
در وراى احقاف، در جنوب، مكان ديگر نيست كه قرآن كريم از آن ياد كرده باشد. بنابراين، خليج عدن و اقيانوس هند را مىبايست مرز و حدّ جنوبىِ جغرافياىِ قصص قرآن، قلمداد كنيم.
چنانچه به شمال مكه روى آوريم به حلقهى ميانى برخورد مىكنيم؛ مكانى كه مربوط به هجرت و غزوات پيامبر صلىاللهعليهوآله بوده است. در ادامه و پس از يثرب، به طرف شمال و شمال غربى تا به شام، قريههايى وجود داشته است. در اين قسمت كه از مدينه تا به اطراف شام جنوبى گسترده بوده، تعدادى از اماكن آن را كه در شمار راههاى تجارى محسوب مىشد، خداوند در سورهى حجر به آن اشاره مىفرمايد:
مكان اول در قصهى لوط است كه بدون تصريح به نام مكان، به آن اشاره شده:
وجاء أهل المدينة يستبشرون.41
سپس خداوند آن را چنين توصيف مىكند:
وانها لبسبيل مقيم.42
مكان دوم، در آيهى:
وان كان اصحاب الايكة لظالمين فانتقمنا منهم وانهما لبإمام مبين.43
مكان سوم كه در آيه شريفه چنين ذكر شده:
و لقد كذب اصحاب الحجر المرسلين وآتيناهم آياتنا فكانوا عنها معرضين وكانوا ينحتون من الجبال بيوتاً آمنين فأخذتهم الصيحة مصبحين.44
اينها اماكن سهگانهى اصلى در محور شمالى هستند. قصص لوط، شعيب (پيامبر مدين) و صالح (پيامبر ثمود)، به اين محور مربوط مىشود. منطقهى شمالى كه شامل اماكن ياد شده مىبوده، داراى محيطى ثروتمندتر و غنىتر از محيط كنونى آن بوده است. اين مطلب را خداوند در جايى كه از ثمود سخن به ميان آورده بيان داشته است:
اتتركون فيما ههنا آمنين فى جنات وعيون و زروع ونخل طلعها هضيم. وتنحتون من الجبال بيوتاً فارهين. فاتقوا اللّه و اطيعون.45
شهرهاى ياد شده، از مراكز مهم تجارت و داد و ستد قافلهها بودهاند.46 از ثمود نيز به هنگام ظهور اسلام اثرى بر جاى نبوده است.47
در غزوهى تبوك، پيامبر صلىاللهعليهوآله بر مردم حجر (در خانههاى ثمود) فرود آمدند و به اصحاب خود فرمودند:
بر اين شكنجه شدگان، جز گريه كنان، وارد نشويد.48
خداوند اماكن واقع در اين محور را بدين شكل توصيف كرده:
و انكم لتمرون عليهم مصبحين وبالليل. افلا تعقلون.49
و اين خود تأكيدى است بر عبرتگيرى از وقايع و داستانهاى گذشتگان.
منطقهى شمالِ محور شمالى به دو شعبه تقسيم مىشود: يكى به طرف غرب و متمايل به مصر و ديگرى گسترده شده تا به شام مىباشد كه ما هر يك را جداگانه بررسى مىكنيم:
الف) مصر
خداوند از مصر به غنى بودن ياد كرده. در قصص موسى و فرعون مىتوانيم قول خداوند را در مورد اعجاب فرعون [در مورد اين شهر] بخوانيم:
أليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى.50
در مصر وقايع مربوط به داستانهاى حضرت ابراهيم، يوسف، موسى و عيسى رخ داده است. و نيز برخى از جوانب زندگانى اسماعيل و حضرت محمد صلىاللهعليهوآله به اين ناحيه مرتبط مىشود. در آيات كريمه نيز از مصر به دو گونه ياد شده است:
1. مصر (با همين لفظ). كه در سورهى يوسف و قصهى موسى از آن ياد شده و آيات در مورد جامعهى مصرى در عهد يوسف عليهالسلام توصيفاتى به دست دادهاند، كه دورانهاى قحطى، غنى و سرشارى و پيوندشان به فيضان رود نيل و انواع غلات، زندگانى قصرنشينى و خوشگذرانىها و بدبختىها و ... از اين توصيفات هستند. در اواخر سورهى يوسف نيز فراخوان الهى [خطاب] به مردم جهت پندگيرى از وقايع آمده:
افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ولدار الآخر خير للذين اتقوا. افلا تعقلون.51
در اينجا مىتوانيم به وجود ارتباط و پيوند ميان حركت در زمين و موقعيت مكانى، در سورهى يوسف، به وضوح پى ببريم.
2. شبه جزيره سينا. خداوند از اين مكان در اين آيات ياد كرده:
وانزلنا من السماء ماء بقدر فأسكناه فى الارض وانا على ذهاب به لقادرون. فأنشأنا لكم به جنات من نخيل وأعناب لكم فيها فواكه كثيرة ومنها تأكلون. وشجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن وصبغ للآكلين.52
در ديگر آيات آمده:
والتين والزيتون. وطور سينين وهذا البلد الامين. لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم.53
در سينا، وادى مقدس و كوه مناجات قرار دارد؛ جايى كه خداوند با موسى سخن گفت. گرچه به سختى بتوان در مورد اين اماكن تحقيق كرد؛ چه اينها مناطق خالى از سكونت بوده و مانند مكه حيات ثابتى نداشتهاند و آثارى كه بتواند به يقين ما را بدانها رهنمون سازند، از آنها بر جاى نمانده است.
اهميت مكانى سينا دو جنبه دارد: اول قصهى موسى و دوم ورود آن در آيات متعدد پيرامون نعمتهاى الهى بر بندگان.
3. شام. بار ديگر به مدين باز مىگرديم تا از شمال آنجا به شام رهسپار شويم. مكانى كه در اينجا مورد تأكيد است، مسجد الاقصى است:
سبحان الذى أسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام الى المسجد الأقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير.54
مسجد الاقصى از مكانهايى است كه در آن جا روميان حكمرانى مىكردهاند. خداوند در اين آيات به آنها اشاره دارد:
غلبت الروم فى أدنى الارض وهم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين. للّه الامر من قبل و من بعد.55
در شام نيز زندگانى پيامبران بنى اسرائيل و نيز بخشى از حيات ابراهيم و عيسى[عليهماالسلام]، سپرى شده است.
آيات كريمه، به اسم قريهاى كه در آن داستان شخص مؤمنى كه خداوند در سورهى يس بدان پرداخته، اشارهاى نكردهاند؛ ولى برخى مفسرين معتقدند كه اين قريه، همان انطاكيه (از شهرهاى شام) بوده است.56
بيت المقدس، مكانى است كه خداوند در مورد عيسى و مريم در اين آيه از آن ياد كرده:
و آوينا هما إلى ربوة ذات قرار و معين.57
گرچه پارهاى از مفسرين گفتهاند كه مكان ياد شده در مصر قرار داشته است؛ اما نسبت دادن ربوه (تپه / بلندى) به بيت المقدس از نسبت دادن آن به مصر، بيشتر مطابقت و مناسبت دارد.
4. عراق. وقتى از ناحيهى شمال، در شام گذر كنيم، به منابع فرات و به دنبال آن به منطقهاى سبز در اطراف باديهى شام مىرسيم. عراق، مرز شرقى قصص قرآن به شمار مىرود. در آيهاى از قرآن، بابل ـ اسم قديم ـ آمده:
و ما انزل على الملكين ببابل...58
داستانهاى نوح، ابراهيم، لوط و يونس (در نينوا)، به عراق مربوط مىشود، كه در سخنان پيامبر صلىاللهعليهوآله با عداس در هنگام بازگشت از طائف، بدان اشاره شده است.59
بدين وسيله، نگرش كلى و عام، بر نقشهى قصص قرآن، بر ما واضح و روشن شد. مركز اين نقشه بيت الله الحرام است. محور جنوبى از مكه تا يمن را شامل مىشود و محور شمالى نيز دو شعبه مىشود: يكى ناحيهى غربى كه تا مصر امتداد دارد و ديگرى تا شمال ادامه يافته است. شام و باديهى آن نيز تا عراق را در بر مىگيرد. مرز اين نواحى از كمربندى كوهستانى در شمال شرق درياى مديترانه، تا خليج فارس را شامل مىشود. در مقابل آن، مرزهاى جنوبى شامل خليج عدن و اقيانوس هند، مىباشند. مرز غربى نيز همان غرب مصر محسوب مىشود. ناحيهى شرقى را نيز گرچه نتوان به صراحت تعيين كرد اما مىتوان گفت كه كليهى [شبه] جزيرة العرب تا خليج فارس و درياى عمان را شامل مىشود.
موقعيتهاى جغرافيايى ياد شده را، شايد بتوان با اطمينان، حدود و ثغور جغرافيايى قصص قرآنى قلمداد كرد.
1. بايد گفت پيوند و ارتباط محكمى بين ناحيهى مركزى و مناسك حج و قصص ابراهيم، اسماعيل و محمد صلىاللهعليهوآله وجود داشته است. اين مكان پيوسته تا به امروز قلب تپندهى دنياى اسلام باقى مانده است. آنجا كه خداوند به ابراهيم فرمان داد:
واذن فى الناس بالحج يأتوك رجالاً و على كل ضامر يأتين من كل فجٍ عميق.60
2. بسيارى از مسافرتهاى تجارى، توسط ساكنين منطقهى مركزى به مقصد يمن (در جنوب) و شام و مصر (در شمال) انجام مىشده است، كه زمان انجام آنها را خداوند در اين آيات چنين ذكر فرموده:
لايلاف قريش. ايلافهم رحلة الشتاء والصيف. فليعبدوا رب هذا البيت؛ الذي اطعمهم من جوعٍ وآمنهم من خوف.61
[پس بايد تدبر كنيم كه] اين برنامهريزى منظم و مرتب، چگونه مىتواند ما را به ايمان و عبادت الهى فرا خواند.
3. در نواحى ميانه، اماكن مربوط به غزوات و سيرهى پيامبر صلىاللهعليهوآله و به ويژه غزوهى بدر و حنين قرار گرفته، كه در آن عبرتهاى زيادى نهفته است:
لقد نصركم اللّه ببدرٍ وانتم اذلة فاتقوا اللّه؛62
لقد نصركم اللّه فى مواطن كثيرة ويوم حنين اذا اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا... .63
در مدينه نيز وقايع و غزوات متعددى رخ داده است كه خداوند در قرآن به ذكر پارهاى از اين وقايع پرداخته، ولى نام آنها را به صراحت ذكر نكرده است.
4. حلقهى سوم، كه خدا برخى از داستانهاى آن را بيان فرموده است، هر يك مىتواند وسيلهاى براى تأمل و تفكر و عبرتگيرى از وقايع باشد؛ چنانچه قبلاً ديديم كه پيامبر با اصحاب خود در راه غزوهى تبوك در مورد ديار ثمود، با آن وصف، از آنها ياد كرد. بنابراين، اين مكانها هر كدام وسيلهى تأمل و تفكر در حوادث اجتماع به شمار مىروند و ما را در پندگيرى از قصص قرآنى يارى مىدهند.
نمىتوان اذعان داشت كه تمامى داستانهاى قرآن، داراى ارتباطات مكانى بوده، تا هر كدام را در حلقههاى ياد شده قرار داد؛ چه در برخى از آنها يادى از مكان نشده است:
مجموعهى اول، داستانهاى قبل از طوفان است كه قبلاً به آن اشاره شد و چارهاى جز توقف و سكوت در مورد علت عدم ذكر نام اماكن اين قبيل داستانها نداريم.
مجموعهى دوم، داستانهاى سورهى كهف است كه مجموع داستانهاى آن، داراى ويژگى متمايزى بوده، كه شايد بتوان اين ويژگى را با سبب نزول آن، مرتبط دانست. پارهاى از مفسرين در مورد سبب نزول اين سوره، گفتهاند: كفار قريش، از يهود در مورد اطلاع رسانى از برخى امورى كه در كتابهاى مقدس پيشين آمده بود، كمك خواستند تا بدين وسيله پيامبر صلىاللهعليهوآله را مورد آزمايش قرار دهند. لذا فرستادگانى از كفار به مدينه به نزد دانشمندان (احبار) يهود رفتند و آنها به كفار سفارش كردند كه از پيامبر صلىاللهعليهوآله در مورد روح و جوانانى كه در قرون گذشته غايب گرديدند و مردى كه مشرق و مغرب را پيمود و ... پرسش و سؤال كنند. آنها نيز برگشتند و از پيامبر در اين موارد پرسش كردند و پيامبر صلىاللهعليهوآله به آنها فرمود:
در آينده به شما جواب خواهم داد، مگر آن كه خدا بخواهد كه نتوانم پاسخى ارائه دهم.
و آنگاه وحى تا مدتى منقطع شد و قريش بر پيامبر مىگذشتند و مىگفتند:
خداى محمد[ص] او را ترك كرد، تا اينكه سينهاش تنگ شد.64
[سپس] سورهى كهف نازل گرديد و در آيات آغازين، خداوند به سبب اين وقايع، بر پيامبر تخفيف و مرحمت فرو فرستاد:
فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفاً.65
سپس قصهى اصحاب غار و ذوالقرنين و بين آن دو، قصهى موسى و عبد صالح، بيان شد و در ادامه دو قصهى آدم و قصهى دو يار ذكر شد. اما در اين سوره از مكان مشخصى يادآورى نشده است. از طرف ديگر، برخى از وقايع و عبارات در اين سوره، به صورت كلى و عمومى ذكر شده است. از جمله در قصهى ذوالقرنين، عباراتى كلى مثل مغرب الشمس، مطلع الشمس، بين السدين و يأجوج و مأجوج آمده است. حتى در مورد ذوالقرنين بدون اينكه به تصريح از او نامى بيايد، به ذكر ويژگىهاى او پرداخته شده است. پس در اين صورت آيا قصهى موسى و عبد صالح مىتواند در اين خصوص راهگشا باشد؟
قرآن كريم، يهود را به كثرت پرسشگرى، قساوت قلب، سرپيچى از انبياءشان و اختلاف برانگيزى بين آنها توصيف كرده است. جزءنگرى و اهتمام به تفصيل، يكى از جنبههاى تفكر يهود و حيات آن به شمار مىرفته است. مثال واضح آن، وصف هيكل در سفر خروج مىباشد.
اين گرايش به تفاصيل و جزئيات قصص اهتمامى نداشته، بلكه اگر وارد جزئيات شده، با هدف عبرتگيرى از وقايع بوده است. زندگانى پيامبر، نمونهى زندهى اين گرايش مىباشد، و اين احاديث بيانگر ديدگاه اسلامى در اين راستا است:
انهاكم عن قيل و قال و كثرة السؤال؛
ذرونى ما تركتكم فانما اهلك الذين من قبلكم سؤالهم واختلافهم على انبيائهم فاذا نهيتكم عن شىء فاجتنبوه و اذا امرتكم بشىء فخذوا منه ما استطعتم.66
اين موضعگيرى و گرايش، بيشتر به اهداف كلى و فهم درست و نزديك، نسبت به وقايع ـ بدون هيچ گونه تحكّم و خودرأيى ـ عنايت و توجه دارد. لذا مىبينيم كه پاسخهاى پيامبر صلىاللهعليهوآله به قريش، با اين رويكردِ عام و كلى كه شيوهى قرآن كريم به همانگونه است، پيوند و تناسب دارد. از طرف ديگر قريش براى غلبه بر پيامبر صلىاللهعليهوآله ، به يهود پناه مىبرد. و اينها سعى مىكردند تا از كتب قديم براى امتحان و مقابله با وحى، پرسشهايى مطرح كنند. سپس با نزول آيات الهى، اين شيوه و گرايش به طور كلى از بين رفت. نمونهى آن، سؤال از تعداد اصحاب غار (كهف)، از پيامبر بود كه در جواب آنها چنين آمده:
سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ويقولون خمسة سادسهم كلبهم، رجماً بالغيب ويقولون سبعة وثامنهم كلبهم. قل ربى اعلم بعدتهم. ما يعلمهم الا قليل. فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا و لا تستفت فيهم منهم احداً.67
شايد بتوانيم جانبى از عبرتگيرى از قصهى موسى و عبد صالح و اصحاب غار و ذوالقرنين را دريابيم. همراهى و مصاحبت موسى با عبد صالح، تا زمانى كه حضرت موسى تابع شرايط عبد صالح بود ادامه يافت:
فان اتبعنى فلا تسألنى عن شىءٍ حتى احدث لك منه ذكراً.
و عبد صالح قبل از تعيين شرايط به موسى هشدار مىدهد كه:
انك لن تستطيع معى صبراً؛ وكيف تصبر على ما لم تحط به خبراً.
و سپس مشكلات بعدى ـ چنانچه قرطبى بدان اشاره كرده68 ـ در زندگانى موسى رخ مىدهد، [كه از آن جمله مىتوان به اين موارد اشاره كرد]: شكافتن كشتى؛ كشتن غلام، استوار كردن ديوار (بدون دريافت مزد)، كه در تقابل با وقايعى چون انداختن موسى در دريا، كشتن قبطى، و هميارى و كمك به دختران شعيب در امر چوپانى قرار مىگيرند. به گمان من، از اين زاويه مىتوايم گوشهاى از راه و روش خداوند را در بيان قصص اين سوره دريابيم.
در مجموعهاى از قصص قرآنى، همواره تفاسير و آراى گوناگونى بيان شده است. در اين راستا در [بيان و تفسير] مجموع داستانهاى سورهى كهف، از اسرائيليات بسيار آمده است؛ به عنوان مثال، مفسرين كوشيدهاند تا مكان غار و شهرى را كه آن جوانان در آن بودهاند، تعيين كنند. به عقيدهى برخى از آنها، اين شهر همان (افسوس) واقع در آسياى صغير بوده است.69 همچنين برخى از مفسرين در صدد تعيين شخصيت ذوالقرنين برآمدهاند. بعضى او را اسكندر و برخى كورش دانستهاند، و در پى آن به بحث پيرامون مسافرت وى به مطلع شمس و مغرب شمس و نيز مكان استقرار سد، پرداختهاند.70
نقطه مشتركى كه در بين معظم اين آرا ـ به رغم اختلاف آنها ـ مىتوان مشاهده كرد، اين است كه موقعيت مكانهاى پيشنهادى، در دايره يا حلقهى سومى كه قبلاً بدان اشاره شد، قرار دارد، كه ما مىتوانيم اين وضعيت را در قصهى اصحاب كهف و ذوالقرنين و آرايى كه پيرامون موقعيت مكانى سدّ مأرب در كوههاى قفقاز بيان شده است، دريابيم.
مىتوان نتايج اين بحث را به طور خلاصه اينگونه بيان كرد:
1. مسجد الحرام، مركز نقشهى جغرافيايى قصص قرآن به شمار مىرود و مجموعهى بزرگى از داستانها و احكام، به اين مكان تعلق دارد؛
2. در حوالى مسجد الحرام، حلقهى مركزى يا منطقهى قلب وجود دارد، كه در آن بيشترين تعداد از اسامى مكانها آمده است؛
3. حوالى منطقهى قلب، حلقهى ميانى واقع شده است، كه هجرت نبوى و غزوهها، به اين ناحيه مربوط مىشود؛
4. اطراف منطقهى ياد شده، حلقهى سوم قرار داد، كه در محدودهى آن، يمن، عراق (بابل)، شام و مصر قرار مىگيرد؛
5. ناحيهى مركزى به وسيلهى محورهايى به حلقهى سوم متصل مىشود: الف) محور جنوبى كه تا يمن امتداد دارد؛ ب) محور شمالى كه به دو شعبه تقسيم مىشود، يكى به مصر و ديگرى تا شام و باديهى آن تا عراق امتداد مىيابد، كه مىتوان از عراق يك محور متمايز ترسيم كرد. گرچه به دليل نزديكى مكانى و خطوط هجرت نبوى از عراق تا شام، بايسته است كه آن را به محور سابق متصل كنيم؛
6. مكانهاى ياد شده به وسيلهى يك واحد جغرافيايى كه در آن دو عامل ارتباطات و توزيعات مشاهده مىشود، منظم و مرتب مىشوند كه بيشترين نواحى آن، در چارچوب كوچهاى زمستانه و تابستانه قرار مىگيرند. خداوند در قرآن ضمن سفارش به مسلمانان در مورد گردشگرى در زمين، از اين مكانها به عنوان وسيلهاى براى پندگيرى و عبرتگيرى از قصص قرآن ياد كرده است؛
7. در قرآن كريم دو دسته داستان وجود دارد كه خداوند در آنها از مكانها يادى نكرده است؛ كه شامل مجموع داستانهاى قبل از طوفان، به اضافهى قصص آدم و نوح و مجموع داستانهاى سورهى كهف مىشود، كه در آن اشاراتى بدون تصريح، به مكانها شده است. اين مطلب بيانگر شيوهاى خاص براى فهم كتاب الهى مىباشد.
1. اين نوشتار، برگردان بخشى از كتاب (بحوث فى قصص القرآن) ـ ص 299 ـ 265 ـ تأليف سيد حافظ عبدربه، استاد دانشگاه الازهر مصر است. (با حذف برخى جزئيات). اما مقالهى حاضر در اصل يكى از سخنرانىهاى دكتر عبدالعزيز كامل است كه مؤلف كتاب فوق الذكر به جهت تتميم و افاده بحث آن را در آخر كتاب خود آورده است.
2. در مكتب جبر جغرافيايى، بر تأثيرات شرايط محيط طبيعى، بيش از حدّ تأكيد مىشود. و حتى اثرات محيط طبيعى را نه تنها در فعاليتهاى اقتصادى، بلكه در پرورش ذهن آدمى و روان انسانى نيز دخالت مىدهند. كتابها و مقالات كلاسيك مكتب جغرافيايى كه به وسيلهى فردريك راتزل، الن چرچيل، سمپل وهانتينگتن نوشته شده است مربوط به اين دوره است. بنابر باور اين عده، سطح بالاى تمدن بشرى، نتيجهى عامل آب و هواست و گرماى خسته كننده و يكنواخت مدارى، عامل عمدهى بازماندن از رشد و عدم توسعهى ساكنين اين مناطق مىباشد.
با گذشت زمان، جبر محيطى يا جغرافيايى به مثابه يك طرز تفكر در خدمت امپرياليسم درآمد. براى اطلاعات بيشتر، ر.ك: دكتر حسين شكويى، جغرافياى كاربردى و مكتبهاى جغرافيايى، چاپ دوم، ص 25 به بعد. [مترجم]
3. ويل دورانت، مباهج الفلسفه، تعريب دكتر اهوانى، ج 2، فصل 14.
4. عبدالوهاب نجار، قصص الانبياء، مقدمه، ص س، ع.
5. محمد احمد جاد المولى و ديگران، قصص القرآن، مقدمه.
6. محمد احمد خلفاللّه، الفن القصصى فى القرآن الكريم، ص 9.
7. همان، ص 60.
8. محمد رشيد رضا، تفسير المنار، ج 1، ص 279.
9. همان، ج 12، ص 42.
10. مظفرالدين ندوى، تاريخ الجغرافى للقرآن، تعريب عبدشافى غنيم، مقدمه.
11. در مورد مبحث اسرائيليات و كتابشناسى آن، از جمله رجوع شود به:
الف) پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن، محمد تقى ديارى؛
ب) مقالهى اسرائيليات و زمينههاى نفوذ آن به فرهنگ اسلامى، حميد محمد قاسمى، در مجلهى بينات، شماره 24؛
ج) دانشنامهى قرآن و قرآن پژوهى، به كوشش استاد خرمشاهى، ج 1، مدخل اسرائيليات؛
د) كتاب اسرائيليات و تأثير آن بر داستانهاى انبيا در تفاسير قرآن، حميد محمد قاسمى (تهران، سروش، 1380). [مترجم]
12. طه / 120، ترجمه: ... آيا تو را به درخت جاودانگى و پادشاهىاى كه نفرسايد رهنمون شوم؟ در برگردان آيات اين مقاله از ترجمهى عالمانه و دلپذير دكتر ابوالقاسم امامى استفاده شد.
13. غافر / 78، ترجمه: ... داستان بعضى از آنان را با تو گفتهايم، و داستان بعضى از آنان را با تو نگفتهايم... .
14. يوسف / 3، ترجمه: ما با اين قرآن كه بر تو وحى كردهايم، بهترين داستان را بر تو باز مىگوييم... .
15. ابراهيم / 9، ترجمه: آيا نرسيده است تان خبر آنان كه پيش از شما بودهاند، خبر مردم نوح و عاد و ثمود و آنان كه از پس ايشان بودند، كه جز خداى كسى نشناسدشان پيامبرانشان نشانههاى آشكار آوردندشان وآنان دستهايشان را بر دهانهاشان نهادند و گفتند: ما بدانچه بدان فرستاده شدهايد ناباوريم و ما در آنچه ما را به سوى آن مىخوانيد در گمانى سختيم.
16. آل عمران / 96، ترجمه: نخستين خانهاى كه براى مردم نهاده شده است، همان است كه در مكه است، خجسته و راهنماى مردمان.
17. ابن حنبل، مسند، تحقيق احمد شاكر، ج 4، ص 2354.
18. فتح / 24، ترجمه: اوست كه دست ايشان را از شما و دست شما را از ايشان، در وادى مكه باز داشت؛ پس از آن كه شما را بر آنان پيروز ساخت. و خداوند بر آنچه مىكنيد بيناست.
19. انعام / 92، ترجمه: اين نامهاى است كه فرو فرستادهايم، خجسته و راست دارندهى آنچه پيش از اوست، تا تمام شهر و پيرامونش را بدان بيم دهى... .
20. آل عمران / 96.
21. بقره / 158،ترجمه: صفا و مروه از نشانههاى خداست. هر كه حج خانه كند يا عمره بگذارد باكى بر او نَبُود كه بر آن دو نيز طواف كند... .
22. بقره / 198، ترجمه: ... و چون از عرفات باز گرديد در مشعرالحرام خداى را ياد كنيد... .
23. احزاب / 13، ترجمه: و آنگاه كه گروهىشان گفتند: اى مردم يثرب! جاىِ ماندنتان نيست، پس باز گرديد ... .
24. منافقون / 8، ترجمه: گويند: هر گاه به مدينه باز گرديم توانمندتران، خوارتران را از آنجا برانند. توان، خداى راست و پيامبرش را و گرويدگان را. ليكن دورويان ندانند.
25. توبه / 120، ترجمه: مردم مدينه و مردم پيرامون آن از تازيان را، نَبُود كه از همراهى پيامبر خدا واپس مانند و جان خويش را از جان او بيش خواهند... .
26. آل عمران / 123، ترجمه: خداوند شما را در بدر، يارى كرد و شما خوار بوديد... .
27. انفال / 42، ترجمه: آنگاه كه شما بر كرانه نزديكتر بوديد و آنها بر كرانه دورتر و كاروان فروتر از شما.
28. توبه / 25 ـ 26، ترجمه: هر آينه خداوند در جاهاى بسيار ياريتان كرده است و در روز حنين، آنگاه كه از بسيارى شمارتان در شگفت شديد و شمارتان سودىتان نبخشيد و زمين با فراخيش بر شما تنگ شد و سپس پشت كنان بگريختيد. آنگاه خداوند آرامش خويش را بر پيامبرش و بر گرويدگان فرو فرستاد ... .
29. احقاف / 21، ترجمه: ياد برادر [ت ] عاد كن، آنگاه كه مردمش را در آن ريگستان بيم داد، و بيم دهندگانى پيش و پس از وى گذشتند، كه جز خداى نپرستيد. من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيم دارم.
30. ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 1، ص 120.
31. فجر / 6 ـ 8.
32. شعرا / 132 ـ 134.
33. سبأ / 15 ـ 16، ترجمه: سبائيان را در شهرشان نشانهاى بود: دو پرديس از راست و چپ، كه از روزى پروردگارتان بخوريد و سپاس او گزاريد. شهرى خوش و پروردگارى آمرزگار؛ پس روى بگردانيدند و ما آن سيل شكننده را بر آنان فرستاديم و دو پرديسشان را به دو پرديس با ميوههايى تلخ و شوره گز و چيز اندكى از كُنار بدل ساختيم.
34. رودو كاناكيس، الحياة العامه للدول الجنوبيه؛ ص 52، نيلسون و ديگران، التاريخ العربى القديم، تعريب فؤاد حسنين.
35. احمد فخرى، اليمن و آثارها، ص 134.
36. سبأ / 18، ترجمه: در ميان ايشان و آبادىهايى كه خجستهىشان داشتيم، آبادىهايى پيدا پديد آورديم و راه را ميانشان براندازه كرديم كه شبان و روزان بىهيچ گزند از آن بگذريد.
37. تفسير ابن كثير، ج 7، ص 70.
38. سبأ / 19، ترجمه: پس گفتند: اى پروردگار ما، سفرهاى ما را دور ساز و بر خود ستم كردند و ما افسانهىشان ساختيم و سخت از هم پراكندهىشان ... .
39. بروج / 4 ـ 7.
40. دخان / 37.
41. حجر / 67.
42. حجر / 76.
43. حجر / 78 ـ 79.
44. حجر / 79 ـ 80 .
45. شعراء / 146 ـ 150.
46. نيلسون، همان، ص 37.
47. مظفرالدين ندوى، همان، ص 196.
48. ابن كثير، البداية و النهاية، ج 1، ص 138.
49. صافات / 137 ـ 138.
50. زخرف / 51.
51. يوسف / 109، ترجمه: ... آيا در روى زمين نگشتهاند كه ببينند فرجام آنان كه پيش از ايشان بودند چگونه بوده است؟ سراى واپسين بهتر است آنان را كه پروا كنند. پس آيا خرد نمىورزند؟
52. مؤمنون / 18 ـ 20، ترجمه: از آسمان آبى به اندازه فرو فرستاديم و آن را در زمين جاى داديم و ما بر بردنش تواناايم. پس، هم به آب برايتان بوستانهايى از خرما و انگور فراهم كرديم كه شما را در آن ميوههاى بسيار است و از آنها مىخوريد و درختى را كه در طور سينا بر مىآيد و روغن روياند و نان خورشى براى خورندگان است.
53. تين.
54. اسراء / 1، ترجمه: پاكا آن كه بندهى خويش را شبانه از مسجد الحرام به مسجد دورتر كه پيرامونش را خجسته داشتهايم برد، تا نشانههاى خويش را به وى بنماييم. كه او خود آن شنواى بيناست.
55. روم / 2 ـ 4.
56. ر.ك: زمخشرى، تفسير كشاف، ج 4، ص 7.
57. مؤمنون / 50؛ زمخشرى، همان ج 3، ص 189 ـ 190.
58. بقره / 102.
59. ابن كثير، همان، ج 3، ص 136.
60. حج / 27، ترجمه: در ميان كسان بانگ به آهنگ خانه زن، تا پياده و سوار بر اشتران تكيده؛ از هر رهى دور سوى تو آيند.
61. قريش.
62. آل عمران / 123.
63. توبه / 25.
64. سيوطى، لباب المنقول فى اسباب النزول، ص 144 ـ 145.
65. سفر خروج، ص 25 ـ 30.
66. ابن عبدالبر، جامع بيان العلم و فضله، ج 2، ص 141.
67. كهف / 22، ترجمه: خواهند گفت: سه تنند. چهارمينشان، سگشان است و گويند پنج تنند، ششمينشان، سگشان است، تيرى به ناپديد زدن. و گويند هفت تنند، هشتمينشان، سگشان است. بگو پروردگارم بر شمارشان داناتر است، جز اندكى از كسان، كس بر كارشان آگاه نيست. پس در شمارشان با ايشان ستيز، مگر ستيزى آشكار، و در كارشان از كس چيزى مپرس.
68. قرطبى، تفسير، ج 11، ص 33.
69. مسعودى، التنبيه و الاشراف، تحقيق الصاوى، ص 116 ـ 127.
70. ابوكلام آزاد، مقاله، شخصيه ذى القرنين المذكور فى القرآن، مندرج در مجله «ثقافه الهند» ص 32.
منابع:
ـ ابن حنبل، مسند، تحقيق احمد شاكر، (قاهره، بىنا، 1367ق / 1948م) ج 4.
ـ ابن عبدالبر، جامع بيان العلم و فضله، (قاهره، طبع منيريه، بىتا) ج 2.
ـ ابن كثير، البداية و النهاية (بىجا، طبع المنار، 1347ه ) ج 1، 3 و 7.
ـ ابوكلام آزاد، شخصية ذى القرنين المذكور فى القرآن (بىجا، مجلة ثقافة الهند، بىتا).
ـ ادريسى، شريف، صدرة الارض، تحقيق محمد بهجت الاثرى و دكتر جواد على (بغداد، مطبعة المساحة، 1370ق / 1951م).
ـ جادالمولى، محمد احمد و ديگران، قصص القران (قاهره، بىنا، 1937م).
ـ خرمشاهى، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى (تهران، ناهيد دوستان، 1377) ج 1.
ـ خلف الله، محمد احمد، الفن القصص فى القران الكريم (قاهره، بىنا، 1950م).
ـ دورانت، ويل، مباهج الفلسفه، تعريب دكتر اهوانى، ج 2.
ـ ديارى، محمد تقى، پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن (تهران، سهروردى، 1379).
ـ رضا، محمدرشيد، تفسير المنار، (قاهره، بىنا، 1367ق).
ـ رود وكاناكيس، الحياة العامة للدول الجنوبة (بىجا، بىنا، بىتا).
ـ سيوطى، الباب المنقول فى اسباب النزول، (قاهره، بىنا، 1935م).
ـ شكويى، حسين، جغرافياى كاربردى و مكتبهاى جغرافيايى، چاپ دوم (مشهد، آستان قدس رضوى، بىتا).
ـ فخرى، احمد، اليمن و آثارها (بىنا، بىجا، بىتا).
ـ قرطبى، تفسير، (بىجا، دارالكتب، 1360ق / 1941م) ج 11.
ـ محمد قاسمى، حميد، اسرائيليات و زمينههاى نفوذ آن به فرهنگ اسلامى (مجله بينات، شماره 24، سال ششم، زمستان 78).
ـ ــــــــــــــــــــــــــ ، اسرائيليات و تأثير آن بر داستانهاى انبياء در تفاسير قران (تهران، سروش، 1380).
ـ مسعودى، التنبيه و الاشراف، تحقيق الصاوى (قاهره، بىنا، 1938م).
ـ نجار، عبدالوهاب، قصص الانبياء، (قاهره، بىجا، 1956).
ـ ندوى، مظفرالدين، تاريخ الجغرافى القرآن، مقدمه و تعريب عبدشافى غنيم (قاهره، 1956).
ـ نيلسون و ديگران، تاريخ العربى القديم، تعريب فؤاد حسين (قاهره، بىنا، 1958م).
1. .ehcalB aled ladiV
2. .nworB effilcdaR derflA
3. .nawwoB haiasI
4. .reuaslraC
5. .miehkruD elimE